عزیز لعنتی ام ...
تنها به من بگو که چه باید میکردم و نکردم ...
تنها لحظه ای در چشمان من نگاه کن و مردانه بگو که غیر از عمر و جوانی و شور عشق دیگر چه باید به پای تو میریختم ...
من که در هر شرایطی در کنار تو ایستادم ...
و حالا میفهمم تنها اشتباه من اعتماد به تو بود ...
بیا و یکبار هم که شده مرد باش ...لحظه ای در چشمان من مردانه نگاه کن ... لحظه ای ...
نمیدانم فرهاد از چه می نالید
او که تمام زندگی اش شیرین بود
..
.
امشب میخوام واسه چشمات قصه بگم
میخوام واسه ناز چشات قصه بگم
امشب میخوام لیلی و مجنون بیارم
شابد که باز گرگ و بیابون بیارم
رنگ گل سنگی که فرهاد شکست
رنگ دل شیرین بیچاره کنم
دلم میخواد قصه لیلی رو بگم
اما نمیخوام مجنون رو آواره کنم
امشب میخوام لیلی و مجنون خوشبخت بشن
تو قصه ما امشب بزار خوشبخت بشن
قصه من تموم شد گل قشنگم
تو بخواب اگه خواب دیدی تو خواب
عزیزم حتی تو خواب رو دلم پا نذاری!!!
کاش یاد دل انگیز زنی میخزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم تو را میدیدم, خیره بر جلوه ی زیبایی خویش!!
کاش در بستر تنهایی تو پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه ی زهد تو, حسرت من, زین گنه کاری شیرین میسوخت!!
کاش از شاخه سرسبز حیات گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعر من ای مایه ی عمر شانه ی راز مرا میدیدی!!!
کاش در بزم فروزنده ی تو خنده ی جام شرابی بودم
کاش نیمه شبی درد آلود سستی و مستی خوابی بودم !!
کاش چون آئینه روشن میشد دلم از نقش تو و خنده ی تو
صبحگاه به تنم می لغزید گرمی دست نوازنده ی تو!!
کاش چون برگ خزان ,رقص مرا ,نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه ی خانه ی تو ,شور من ولوله برپا میکرد!!
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم
کاش چنان شبان می خواندم به نوای دل دیوانه توخفته بر هودج مواج نسیم می گذشتم ز در خانه ی تو
کاش چون پرتوی خورشید بهار سحر از پنجره میتابیدم از پس پرده ی لرزان حریر رنگ چشمان تو را می دیدم!!!
خدایا
به هر که دوست میداری بیاموز که
عشق از زندگی کردن بهتر است
و به هر که دوست تر میداری بچشان که
دوست داشتن از عشق برتر است
علی شریعتی